-
تنها سِلاح
دوشنبه 24 آبان 1395 12:12
بعد از سه روز اینور اونور کردن قرار شد امروز بیاد باهام از ساعت 9/5عین بچه ها درحالیکه چادر و کیفم دستم گرفتم نشستم منتظرش, که وقتی بیاد یک ثانیه هم معطل نشیم و بریم اینکه دقیقا ساعت 11اومده خونه بماند میگه عه یادم نبود نوبت چشم پزشکی دارم باید برم منم بدون هیچ حرفی آمدم تو اتاق و در رو بستم و خیلی ریلکس لباسام عوض...
-
سِکرِت
یکشنبه 23 آبان 1395 13:56
الان متوجه شدم نماز میخونه خدایا شکرت شکرت شکرت #ســـِـــکــــرِت
-
باشد که رستگار شویم
شنبه 22 آبان 1395 00:51
بسم الله الرحمن الرحیم "یاایها الذین امَنوا اتقوا الله وَلتَنظُر نفس ما قََدمت لِغَد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون" " اَلا ای اهل ایمان خدا ترس شوید و هر نفسی (در کار دنیای خود نیک) بنگرد تا چه عملی برای فردای (قیامتِ) خود پیش می فرستد و از خدا بترسید که او به همه (نیک و بد) کردارتان به خوبی آگاه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آبان 1395 17:44
کلی نصیحتِ بیخودی میکنه و آخرش به من میگه" بوری با مامانت دعوا نکنی. باشه؟" یک لحظه یک حسی به من دست داد که فک کردم 5 یا نهایتا 6 سالم هست!!!! آه سکوت در مقابل این همه دخالتِ بیجایِ "ز" سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت +یک لحظه هایی مثل الان که عصبانی هستم و میام ولگردی تو نت! و آروم میشم یک...
-
بدقول
جمعه 14 آبان 1395 16:00
آدم بدقول دوز ندارم مخصوصا نجاری که دو ماهه میخواد کمد دیواری بزنه برامون اه + خداوندگارا این اتاق و کلا این زندگی ما را یک سر و سامانی بده.تچکر
-
دل خون
چهارشنبه 12 آبان 1395 18:31
نمیدونم ترم چند بودم. شب بود زمستون بود برخلاف شبهای دیگه داشتم با دوستان میوه میخوردیم و میخندیدیم گوشیم زنگ خورد.خالم بود. گفت اتفاقی افتاده که نمیدونستم باید چه کنم و از روی ناچاری با تو تماس گرفتم وگرنه کاملا میدونم که تو از اونجا هیچکاری ازت برنمیاد و من نباید بهت زنگ میزدم ولی زدم و ازت معذرت میخوام و شروع کرد...
-
شنبه. یک روز قبل از ارایه.
شنبه 8 آبان 1395 09:11
تبخال زدمه( ̄. ̄) خدایا خودت به خیر بگذرونش
-
درگیری
پنجشنبه 6 آبان 1395 11:02
آیفون جواب میدم میگم کیه میگه مجتبی به مامانت بگو بیاد دم در یه لحظه:| خب آیفون رو میشه گفت شاید صدا کم و زیاد برسه یا چه میدونم به هردلیلی صدا واضح شنیده نمیشه اما امروز تلفن زنگ خورد جواب دادم .عمه گفت الو سلام مجتبی به مامانت بگو که... همیطوری که داشت حرف میزد باخودم تصمیمِ خبیثانه ای گرفتم و بهش نگفتم که بابا من...
-
پروژه پایانی.اه
دوشنبه 3 آبان 1395 15:10
هرشب هرشب هرشب خواب بد میبینم:| خواب میبینم تو دانشگاه هستم و استاد هر چی از دهنش درمیاد داره بهم میگه! هرچی هرررررچی به خودم میگم نهایتش اینه که استاد فحش بهم بده و بگه برو ترم بعد دوباره پروژه رو بردار یک ذره هم از استرسم کاسته نمیشه! اونایی که بهشون میگن مثلا سه شنبه حکم قصاصتون اجرا میشه چه حسی دارن آخه؟!!!! آره...
-
عاشقشم
یکشنبه 25 مهر 1395 19:52
چند دیقه پیش از اون لحظه هایی بود که پر بودم از تمامی حس های بد، از احساس تحقیر شدن بگیر تا عصبانیتِ بیش از حد و ...! همیطوری تو اینستاگرام میچرخیدم بلکه اوضاع و احوالم از یادم بره به صورت کاملا اتفاقی یه پُستی بود از صحنِ امام رضا وقتی که دارن نقاره میزنن فیلم گرفته بودن وقتی به خودم امدم متوجه شدم که الان دفه پنجم...
-
طعنه
یکشنبه 25 مهر 1395 13:33
به من چه ربطی داره که یارو همسن منه و امسال استخدام شده و داره پول درمیاره؟! مگه اونکه همسن منه داره کارگری میکنه به من ربط داره؟!! مگه اونکه همسن منه مثلا میره کارگر شهرداری میشه میای به من میگی که حالا اونو دیدی تو اداره آموزش و پروش آمدی خبرشو به من میدی! اگر خیلی آرزوتون بود که من معلم شم خب همون موقع انتخاب رشته...
-
چقدر خوبم من آخه؟! :D
سهشنبه 20 مهر 1395 01:09
یه خاله هم دارم وسط مراسم عزاداری در شرایطی که چراغا روشنه و ملت دارن سینه میزنن ییهو نگام میکنه میگه چقدر خوبی و ییهوتر بوسم میکنه منِ بیرونی: منِ درونی: (منِ درونی ام همیشه ترکیبیه هیچوقت حالتِ مشخصی نداره ) ملت:
-
پستچی از چیستا یثربی
یکشنبه 18 مهر 1395 14:41
یادم میاد اولین باری که رمان خوندم شاید کلاس اول راهنمایی بودم تا خودِ صبح بیدار موندم و خوندمش حتی وقتی تشنه ام میشد با یه دستم لیوان رو میگرفتم و آب میخوردم با اون یکی دستم کتاب رو گرفته بودم و ادامه رمان رو میخوندم! آره در این حد! :| اونموقعا نمیدونستم که اصلا یکی از خاصیت های رمان اینه که هی آدم رو میکشه به سمتِ...
-
خوب میشم
شنبه 17 مهر 1395 01:17
همه چیز تکراری شده میدونم چقدر حال به هم زن شدم میدونم عصبانی شدن هام دیگه کسی رو نگران نمیکنه و خیلی اذیتشون میکنه خودمم از دست خودم ناراحتم خودمم کلافه ام ولی خوب میشم حتما دوست داشتنی میشم حتما! اجازه نمیدم همیطوری بمونه! کمک میکنم خودمو! کمکش میکنم کمکش میکنم .
-
کربلا
پنجشنبه 15 مهر 1395 20:30
دوس دارم برم همه عالم و آدم میرن حالا نوبتِ ما که شده دیگه اونجا قیامته دیگه اونجا شلوغه دیگه اونجا بکش بکش راه افتاده اصن داعش نشسته منتظرِ من که به محض رسیدن سرمو از تنم جدا کنه:| این همه نگرانی چجور در یک آدمی جا میشه عاخه اصن آره جو گرفته منو میخوام برم که کشته شم اونجا :/ ینی آدم اختیار جون خودشم نداره؟! آدم...