عاشقشم

چند دیقه پیش از اون لحظه هایی بود که پر بودم از تمامی حس های بد، از احساس تحقیر شدن بگیر تا عصبانیتِ بیش از حد و ...!

همیطوری تو اینستاگرام میچرخیدم بلکه اوضاع و احوالم از یادم بره

به صورت کاملا اتفاقی یه پُستی بود از صحنِ امام رضا وقتی که دارن نقاره میزنن فیلم گرفته بودن

وقتی به خودم امدم متوجه شدم که الان دفه پنجم هست که دارم فیلم رو باز نگاه میکنم و

لبخندی بسیاااااااار کش دااااااااار به قولِ آنیسا "به پهنایِ صورت" بر لبانم نقش بسته بود

الان حالم خوبِ خوبه.


+خدایا شکرت که عاشقشم! شکرت که حرمش ایرانه! شکررررررررررر

طعنه


به من چه ربطی داره که یارو همسن منه و امسال استخدام شده و داره پول درمیاره؟!

مگه اونکه همسن منه داره کارگری میکنه به من ربط داره؟!!

مگه اونکه همسن منه مثلا میره کارگر شهرداری میشه میای به من میگی که حالا  اونو دیدی تو اداره آموزش و پروش آمدی خبرشو به من میدی!

اگر خیلی آرزوتون بود که من معلم شم خب همون موقع انتخاب رشته یک کشیده میزدین تو صورتم و میگفتین که "بیخود میکنی بری رشته مهندسی!  ما شهرمون کوچیکه و کارخونه نداره و این رشته ای که داری میری برایِ تو آینده شغلی نداره و بشین خونه! ما اگه کارخونه هم باشه نمیخوایم تو بری با آقایون همکار شی!"

خب قبلا فکراتونو میکردین! که الان چپ برین راست بیاین گاهی مستقیم و گاهی غیرمستقیم تیکه هاتونو میندازین!

اگر واقعا به فکر منی و میخوای بهم یادآوری کنی که همسن هام دارن شاغل میشن و منم باید دست بجنبونم خب یه طور قشنگتری بهم بگو!!!!

چرا یه طوری میگی انگار که داری طعنه میندازی؟! چرا؟!!!!!!!!!!!!


من از اینکه اعصاب ندارم مطلبی رو به کسی یاد بدم و از معلمی بدم میاد هیچ شکی ندارم ولی درمورد رشته ام شاید اونموقع اشتباه کردم که این رشته رو رفتم ولی بازم این نیست که پشیمون و افسرده باشم!!!! و اینکه کسی بخواد تیکه بندازه به رشته ام یا بخواد بهم بفهمونه که اشتباه کردم حتما برخورد میکنم،هرکسی که باشه برخورد میکنم!


این روزا چققققققدر آدم بیشعور زیاد شده،اصن طوری شده که هروقت میخوام یه حرفی به کسی بزنم هی باخودم میگم نکنه حرفم بیخود باشه نکنه منم برم تو دسته آدم بیشعورا!


+خدایا کمکم کن در این مورد تحت تاثیر اطرافم قرار نگیرم و بیشعور نشم لطفا!


+از صبح تا الان همه این حرفا هی تو ذهنم رژه میرفتن،خداروشکر نوشتمشون ودیگه ساکن شدن :D

چقدر خوبم من آخه؟! :D


یه خاله هم دارم وسط مراسم عزاداری در شرایطی که چراغا روشنه و

ملت دارن سینه میزنن ییهو نگام میکنه میگه چقدر خوبی و ییهوتر بوسم میکنه

 منِ بیرونی:

منِ درونی: (منِ درونی ام همیشه ترکیبیه هیچوقت حالتِ مشخصی نداره)


ملت:

پستچی از چیستا یثربی

یادم میاد اولین باری که رمان خوندم شاید کلاس اول راهنمایی بودم تا خودِ صبح بیدار  موندم و خوندمش

حتی وقتی تشنه ام میشد با یه دستم لیوان رو میگرفتم و آب میخوردم با اون یکی دستم کتاب رو گرفته بودم

و ادامه رمان رو میخوندم! آره در این حد! :|

اونموقعا نمیدونستم که اصلا یکی از خاصیت های رمان اینه که هی آدم رو میکشه به سمتِ خودش و این تقصیر من نیس!

به خاطر همین با خودم فکر میکردم که من جنبه ندارم و گفتم دیگه رمان نمیخونم.

5،6سال گذشت که دخترعمه ام گفت یه کتاب رمان دارم خیلی خوبه اگه میخوای بدم بخونی

نتونستم جلویِ وسوسه هام وایسم و بهش گفتم آره بده بخونم.

فردا شب  کتاب رو برام آورد و شروع کردم به خوندن، رمان عاشقانه بود،میخوندم و گریه میکردم، تموم که شد نگا کردم دیدم ساعت 4 صبح شده:|

فردا صبحش با چشمایی که از شدت گریه قرمز و  پف کرده  شده بود با زور به مدرسه رفتم

دقیقا یادمه که تا 4،5روز بعدش هی قسمتای عاشقانه رمان یادم میامد ناراحت میشدم

باز گفتم حالا که انقدر تحت تاثیر قرار گرفتم دیگه نمیخونم.

و اما امروز کتاب "پستچی" از "چیستا یثربی" رو خوندم.

میخوندم و گریه میکردم!

ولی این دفعه  نگفتم دیگه نمیخونم

این دفعه خوشحال شدم از این اتفاق و خداراشکر کردم که هنوز احساساتم در این موارد زنده و پویا هستن و دل سنگ نشدمه

گویا هنوز نَمردم!


+می ارزه حداقل یکبار خوندنش


+عاشقِ "چیستا یثربی"ها هستم،کارشون درسته،خدا نگهدارشون


+خداراشکر




خوب میشم


همه چیز تکراری شده

میدونم چقدر حال به هم زن شدم

میدونم عصبانی شدن هام دیگه کسی رو نگران نمیکنه و خیلی  اذیتشون میکنه

خودمم از دست خودم ناراحتم

خودمم کلافه ام

ولی خوب میشم حتما

دوست داشتنی میشم حتما!

اجازه نمیدم همیطوری بمونه!

کمک میکنم خودمو!

کمکش میکنم

کمکش میکنم

.