پستچی از چیستا یثربی

یادم میاد اولین باری که رمان خوندم شاید کلاس اول راهنمایی بودم تا خودِ صبح بیدار  موندم و خوندمش

حتی وقتی تشنه ام میشد با یه دستم لیوان رو میگرفتم و آب میخوردم با اون یکی دستم کتاب رو گرفته بودم

و ادامه رمان رو میخوندم! آره در این حد! :|

اونموقعا نمیدونستم که اصلا یکی از خاصیت های رمان اینه که هی آدم رو میکشه به سمتِ خودش و این تقصیر من نیس!

به خاطر همین با خودم فکر میکردم که من جنبه ندارم و گفتم دیگه رمان نمیخونم.

5،6سال گذشت که دخترعمه ام گفت یه کتاب رمان دارم خیلی خوبه اگه میخوای بدم بخونی

نتونستم جلویِ وسوسه هام وایسم و بهش گفتم آره بده بخونم.

فردا شب  کتاب رو برام آورد و شروع کردم به خوندن، رمان عاشقانه بود،میخوندم و گریه میکردم، تموم که شد نگا کردم دیدم ساعت 4 صبح شده:|

فردا صبحش با چشمایی که از شدت گریه قرمز و  پف کرده  شده بود با زور به مدرسه رفتم

دقیقا یادمه که تا 4،5روز بعدش هی قسمتای عاشقانه رمان یادم میامد ناراحت میشدم

باز گفتم حالا که انقدر تحت تاثیر قرار گرفتم دیگه نمیخونم.

و اما امروز کتاب "پستچی" از "چیستا یثربی" رو خوندم.

میخوندم و گریه میکردم!

ولی این دفعه  نگفتم دیگه نمیخونم

این دفعه خوشحال شدم از این اتفاق و خداراشکر کردم که هنوز احساساتم در این موارد زنده و پویا هستن و دل سنگ نشدمه

گویا هنوز نَمردم!


+می ارزه حداقل یکبار خوندنش


+عاشقِ "چیستا یثربی"ها هستم،کارشون درسته،خدا نگهدارشون


+خداراشکر




نظرات 2 + ارسال نظر
مهرناز دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 13:24

با اون وبلاگ قبلیه فرق داره این
کامنتو ک اینجا میذاری بستن پنجره نداره بایو بک بزنی بعده کامنت
بک ک میزنی متن کامنتت میاد فقط حروف تصویر عوض میشه منم بک زدم بعد گف حروف تصویر اشتباس دوباره فرستادم

مهرناز یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 22:06

منم خوندم پستچی شو
خوبه

آره خوبه
دوبار این کامنتو دادی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.