...


چقدر یه لحظه هایی میتونه سخت بگذره چقدر...

تسلیت، شهادت امام رضا(ع)



خوشحال انگیزناک



سومین دندونش هم رویت شد.

الحمدلله رب العالمین



خودمانیم و خودمان


+امروز خیلی کار انجام دادم

نذری

خونه تکونیِ  اساسی

تکالیف و کاردستی داداش های گرامی:/

کارهای خودم


_آفرین عزیزدلم،دوستت دارم،بهت افتخار میکنم.


***اون مثبت و منفی دیالوگ همش خودم بودم الکی خواستم شبیه مکالمه بشه



ستاره ی سُهیلشم...بعله


نمیدونم میدونه که چققققققدر دوسش دارم؟

میدونه که این چندروز که رفته بود مشهد هرروز ب یادش بودم؟

میدونه که الان که برگشته و یه کم قیافش بی حال به نظر میرسه من یک لحظه دلم لرزید که نکنه سرما بخوره ؟!

میدونه که وقتی فهمیدم اون حادثه قطار سمنان رخ داده در اون دو دیقه ای که متوجه خبر شدیم

و پدر باهاش تماس گرفت من درحالیکه سعی میکردم تغییری تو قیافم ایجاد نشه و یه لبخند رو لبم داشتم ولی درواقع اون لحظه  مرده بودم؟


حتما میدونه که فقط برای من سوغات چادر آورده! و برای بقیه از این چیز میز الکیا


+چجوری اینا مانبزرگاشونو میذارن خونه سالمندان؟!


+عنوان رو هی میگه بهمون

+چه باید کرد برای این عزیزانی که از دست رفتند؟ چه بر سر خانواده هاشون میاد؟ خدا کمکشون کنه بحق حضرت زینب.


+مرسی مهربان ترین.




سیب زمینی سرخ کرده به سرما خوردگی ربط ندارد نقطه

پس از سالها  تصمیم گرفتیم که شروع کنیم تا روزه هایی که حسابشون از دستمون دررفته  را قضا کنیم.

گفتم خب امشب بیدار میشم که سحری بخورم بعد یادم افتاد فردا اربعین هست و پاده رویه و نمیشه که!

شب بعدش هم انقد خسته بودم که  به جای 4 صبح، ساعت 11 پا شدم :/

بعدش خونه بابزرگ دعوتمون کردن واسه ناهار نذری

بعدش خالم دعوتمون کرد

بعد  پریروز گفتم دیگه حتما حتما روزه میگیرم،صبح که چشام باز کردم متوجه شدم که  گلودررررد دارم!

بعد دیگه الان به خودم گفتم نَمیر لطفا اصن روزه نمیگیرم! بقول دوستان مرسی.اَه

+سیب زمینی سرخ کرده چه ربطی به سرماخوردگی داره خب؟!