حزب باد


دوس دارم انقدر اعتقاداتم رو قوی کنم که با هیچی تکون نخورم

دوس دارم ایمان بیارم


پناه بر خدا

رفتم پیش روانشناس ، اوصولا اینجور مواقع گریه ام میگیره.

سرمو انداخته بودم پایین با گریه هی داستان غم انگیزناکم را تعریف میکردم

سرم رو  بلند کردم میبینم اونم چشاش پر شده اشک! میگه نگاه کن منو به گریه انداختی!!!

من:       :|||||||||||

بعدش که میخواستیم بیایم،منشی آمده به خالم میگه خانم دکتر کارتون داره.خالم رفته تو.

میگم خاله  چی میگفت بهت؟

میگه گفته که باید هفته ای یک جلسه بیاد اینجا، «دختره زیبایی هست» لطفا تنها نفرستینش حتما باهاش بیاین و همکاری کنین

من:     در راستایِ اون قسمتی که تو گیومه نوشتم این شکلی شدم--->


+ آیا اینا همه  از اصولِ کاری و حُقِه هایِ روانشناس هاست؟! :||||||||||||||||||||||||||||||||||

+دکتره خانوم بود.

+باز خداراشکر که با چندجلسه خوب میشم ایشالا و خداراشکر که  بستری مون نکردن



+دستم گذاشتم تو دستت. محکم بگیرش







گوشَم نبض میزنه!


جدیدا صدای ضربان قلبم رو از داخل گوشم میشنوم:|||| ینی یه جوریه انگار تویِ گوشم نبض داره:|||||||

پناه میبرم به خدا از دستِ این مشکلاتِ جالب انگیز ناکی که برام پیش میاد :|||||||

جدیدا هر مشکلی پیش میاد میام تو نِت، زده از اضطراب و استرسه :||||

من نمیدونم صدای ضربان قلبی که توی گوشم میاد دیگه چه ربطی داره به استرس!


+ اللهم صل علی محمد و آل محمد

+شما هم بفرستید کمک بشه به فاجعه پلاسکو

+خدایا رحم کن به کشورِ اسلامی مون!!!!!!






شگفت انگیزوار


چقدر جالبه دنیا!

گاهی با اینکه زیاد از یک نفر خوشمان نمی آید ولی دلتنگش میشویم

شاید این دلتنگی به خاطر وقتی باشد که لحظات خوشی را با او سپری کرده ایم درواقع می شود گفت دلتنگِ لحظات خوب هستیم!

نمی دانم چرا و به چه دلیل امشب دلم برای یکی از آدم های این مدلی تنگ شد،خیلی تنگ.

به صورت شگفت انگیز و غیرقابل باوری یک پیام از طرف آن آدمِ این مدلی داشتم!



+قبلا هم از این اتفاقات برایم پیش آمده بود: اینکه حس می کنم از شدت دلتنگی دلم یک جوری در فشار است و بعد از مدت خیلی کوتاهی یک نشانه می بینم.


+دلم تنگ است.



+اللهم صل علی محمد و آل محمد،الحمدلله رب العالمین



+صلوات نوشتن رو از وبلاگ تارا یاد گرفتم،کار خوبیه، تقلید کردنش درسته. خانومِ تارا هرجا هستین خدانگهدارتان.



خواهرکم،دلبرکم

از زیباترین لحظه های زندگی اینه که شب جلو تلویزیون خوابت برده باشه

و صبح با نوازش هایِ یک موجودِ کوشولو -که میتونه خواهرت باشه- چشماتو باز کنی

که البته گاهی بینِ این نوازش،موهامو هم میکشید و فک کنم یکی دو دونه از موهامو کشید تا دراومد

ولی خیلی لذت بخش بود

هی چشامو میبستم تا آب از آب تکون نخوره و به کارش ادامه بده


+مرسی که به ما خواهر دادی تا ناکام از دنیا نریم!


+الحمدلله رب العالمین